خداوند
بر صفحه ای ابی
به درازای
روزگار
کلمات خداوندیت
یک یک
حک می شد
و
قصه خلقت
ذره ذره
کلمه کلمه
و پرده پرده
جان می گرفت و معنا می شد
داستان خلقت اغاز شد
و وسعت دریاها با تمام موج و خروش
در قلمت
و تو هنوز گرم نگاشتن بودی
که چشمان منو زمان نگران
خداوند
که
دریاها همه خشکیده
اما کلمات خداوندیت هنوز جاریند
می نگاری
و
می نگاری
جهان را پیوسته
و
نیستی من
و هستی که
یک به یک
در کلمه کلمه تو
هست می شود