خداوند
روزگاری پیش تر از اکنون
بسیار فاصله بود میان من و دانایی
قلمت پا در میانی کرد و نگاشتنم اموخت............نگاشتنم اموخت
تا بنگارم حق...........بنگارم عشق.........بنگارم خداوند
و مرا....انسان را.........و نیز نادانیم را دانایی اموختی
اما هنوز نادان بودم
انک که بی نواییم گمان ان زد
که نوا یافته
و انچه از ان تو بود از خویش دانستم
و
درونم مملو از گمانه ی استبنا شد
و انگاه
سرکشی و غرور اسان بر اریکه لغزنده ام تکیه زد
و چه زود......خداوند........چه زود
روزگار استرداد فرا می رسد
و چه زود باز خواهم گشت ............................نادانتر از نادان به سمت دانایی تو
اه خداوند
یادش بخیر ..................روزگاری که قلمت پا در میانی کرد
و نگاشتنم اموخت
تا بنگارم حق...............بنگارم عشق..........بنگارم خداوند
اه خداوند نزدیکتر از...