امشب انگار خون تازه یی تو رگ های منه
یکی از عمق سکوتم داره فریاد می زنه
من رو از جاده نترسون نگو که فاصله مون
صد تا کفش سربی و صد تا عصای آهنه
تو سرم افتاده امشب هوس قدم زدن
رد شدن از دل آتیش تو یه چش به هم زدن
پا به پای سیم گیتار خوندن از گذشته ها
توی هوای روشن پاک ترانه دم زدن
نازنین ! فقط توی همین نفس با من باش !
بگو هستی که برمبه این قفس ، با من باش!
گوش بده نبض ترانه تنها با تو می زنه
بی بی ترانه هام تویی و بس . با من باش !
بیا امشب از حصارهر بهانه رد بشیم
لهجه ی ناب و زلال این شب رو بلد بشیم
ما دو تا رودخونه ییم تو دریا می رسیم به هم .
نکنه طعمه ی دیوارای سرد سد بشیم
ولی انگار که دارم من با خودم حرف می زنم
جز صدای نفسم هیچ صدایی نمی شنوم
نگا کن ! فقط یه سایه پا به پای من میاد
سایه فریاد می زنه : تنها رفیق تو منم !
نازنین ! فقط توی همین نفس با من باش !
بگو هستی که برمبه این قفس ، با من باش !
گوش بده نبض ترانه تنها با تو می زنه
بی بی ترانه هام تویی و بس ، با من باش ! ■
اوای ازاد/گلرویی