پروردگار
بگذار اینبار من قصه ی ادمیم را برایت بازگو کنم
چون کودکی که قصه ی اموخته از والدین را برایشان دوباره خوانی می کند
و
یا اموزنده ای که به اموزگار خویش اموزه پس میدهد
ان روزگار کم بودیم
و
تنها زنی و مردی که اغازگر خلقت و هم هبوط شده بودند
و در گذر زمان ما ارام ارام و پیش چشم تو به سرعت مشغول تکثیر شدیم
و به حکمت تو
در شعبه ها و فرق بسیاغر ازدیاد یافتیم
ان گاه هر یک در اقلیمی از این جهان پهناور کوچک مسکن یافتیم
و جمعی و قومی شدیم
به رنگی و نژادی و زبانی
گاهی اهل گناه و گاهی صالح
گاهی اهل کذب و گاهی صادق............
تدبیر تو بود که یکدیگر را بشناسیم
و
به وسعت خلقت تو افرین گوییم اما........
باز ادمی و اشتباه
شانه به شانه شدن تا از هم و از انسانیت غافل شویم و در تصور کوچکمان خویش را از دیگران برتر یابیم
خداوند نزدیکتر از....