ارزش درون:
فرد باهوشی در حال سفر کردن بود که سنگ با ارزشی را در یک رودخانه یافت.
او روز بعد مسافری را دید که بسیار گرسنه بود فرد باهوش توبره خود را گشود تا او را در غذای خود سهیم کند که مسافر گرسنه سنگ را دید و سنگ را از او طلب کرد مرد باهوش بی درنگ سنگ را به او داد مسافر در حالی که به خوشبختی خود می بالید انجا را ترک کرد.
او می دانست سنگ به قدر کافی ارزش دارد که او را تا اخر زندگی تامین کند.
اما چند روز بعد برگشت تا سنگ را به فرد باهوش بازگرداند او گفت:من خیلی فکر کردم و می دانم این سنگ چقدر با ارزش است اما ان رل به شما باز می گردانم تا شاید چیز بهتری به من هدیه دهید.
** به من ان چیزی را هدیه دهید که درون شماست و شما را قادر ساخته که این سنگ با ارزش را به این اسانی به من هدیه کنید.**