در این باران
پنجره را میگشایم
دستم را میگذارم روی علف ها و خیال میکنم
باد آرام گرفته تویی
***
خانه ها و خیابان ها را رها کردهام
دانههای گندم را بر پشت بامها فراموش کردهام
من کبوتر توام
به شانههای تو عادت دارم
***
این همه اخمو نباش مترسک عزیز
ما هم مثل پرندهها
تنها از لباسهایی که بر تنت کردهاند میترسیم.
یاور مهدی پور