زندگي زيباست، اما شهادت از آن زيباتر است.
سلامت تن زيباست، اما پرندهي عشق، تن را قفسي ميبيند كه در باغ نهاده باشند.
و مگر نه آنكه گردنها را باريك آفريدهاند تا در مقتل كربلاي عشق آسانتر بريده شوند؟
و مگر نه آنكه از پسر آدم، عهدي ازلي ستاندهاند كه حسين عليه السلام را از سر خويش بيشتر دوست داشته باشد؟
و مگر نه آنكه خانهي تن راه فرسودگي مي پيمايد تا خانهي روح آباد شود؟
و مگر اين عاشق بيقرار را بر اين سفينهي سرگردان آسماني، كه كرهي زمين باشد، براي ماندن در اصطبل خواب و خور آفريده اند؟
و مگر از درون اين خاك اگر نردباني به آسمان نباشد، جز كرمهايي فربه و تن پرور بر ميآيد؟
پس اگر مقصد را نه اينجا، در زير اين سقفهاي دلتنگ و در پس اين پنجره هاي كوچك كه به كوچه هايي بن بست باز ميشوند نميتوان جست، بهتر آنكه پرندهي روح، دل در قفس نبندد پس اگر مقصد پرواز است، قفس ويران بهتر، پرستويي كه مقصد را در كوچ ميبيند، از ويراني لانهاش نمي هراسد.