اين همه ي ابرها نيست
اشاره اي از پاييز است كه در چشمان ِ تو آب مي شود
گريه نكن مادرم
ساعت ما در آب هاي تلخ خوابش نمي برد
پنجره را باز كن
من دلم براي باد تنگ است
براي شب هايي كه درختان ، نارنج هاشان را از چهره ي ماه مي تراشند
و گنجشك ها لاي برگ ها خوابشان مي برد
پنجره را باز مي كنم
چشمانم را مي بندم
نفس مي كشم
گونه ام تر مي شود
از شعري كه لابه لاي ابرها
دارد سقوط مي كند
خرداد ۸۹
ياور مهدي پور