ناگهان آيينه حيران شد، گمان كردم تويي
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان كردم تويي
ردپايي تازه از پشت صنوبرها گذشت ...
چشم آهوها هراسان شد، گمان كردم تويي
اي نسيم بيقرار روزهاي عاشقي
هر كجا زلفي پريشان شد، گمان كردم تويي
سايه ي زلف كسي چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشي ديگر گلستان شد، گمان كردم تويي
باد، پيراهن كشيد از دست گلها ناگهان
عطر نيلوفر فراوان شد، گمان كردم تويي
چون گلي در باغ، پيراهن دريدم در غمت
غنچهاي سر در گريبان شد، گمان كردم تويي
كشتهاي در پاي خود ديدي يقين كردي منم
سايهاي بر خاك مهمان شد، گمان كردم تويي
(فاضل نظري)